سلام دوست گرامی؛
امیدوارم مطالعه این مطلب، برای شما مفید باشد.
زیگموند فروید آغازگر نظریه های شخصیت بود
همه ما فروید را با واژه روانکاوی می شناسیم. البته فروید اعتقاد داشت که، روان کاوی آفرینش اوست و هیچ کس نمی تواند بهتر از خودش دریابد که روان کاوی چیست.
فروید در سال ۱۸۵۶ در چک و اسلواکی به دنیا آمد. در دوران کودکی او، خانواده اش به اتریش مهاجرت کردند.
نظریه شخصیت فروید بی ارتباط با تجربیات دوران کودکی او نیست. او پدری سخت گیر و مادری دلسوز و مهربان داشت. فروید خودش را را فردی متنفر از پدر وعمیقاً دلبسته به مادر می دانست.
او اعتماد به نفس بالایی داشت و بسیار اهل رقابت بود. اغلب در مدرسه شاگرد اول می شد و علاقه وافری به یاد گیری داشت.
به طوری که به چندین زبان تسلط داشت و برخی از آنها را با همت و پیگیری خود آموخته بود. در ابتدا پزشک بود و بعدها بعنوانعصب شناس به بررسی شخصیت افراد دارای اختلالات هیجانی پرداخت.
فروید هیپنوتیزم را نزد شارکو و تداعی آزاد را نزد برویر آموخت.
نظریه شخصیت فروید بیشتر به صورت شهودی است و تحت تأثیر خاطرات و تجربیات کودکی او و خاطرات و تجربیات کودکی تلخ بیماران او به ویژه در زمینه جنسی است.
مفهوم غرایز در نظریه فروید
فروید اعتقاد داشت همان طور که غذا انرژی بدن را تأمین می کند انرژی روان را نیز غریزه تامین می کند.
بنابراین غریزه واحد بنیادین نظریه شخصیت اوست.
او غریزه را بازنمایی محرکهایی در ذهن می دانست که خاستگاه شان بدن است.
مثلاً اگر شما احساس تشنگی می کنید، پیام درون بدن در ذهن بازنمایی دارد که به آن بازنمایی غریزه می گوییم غریزه فرد را وا می دارد تا به نیازهای درونی بدن پاسخ دهد.
انواع غرایز در نظریه فروید
از نظر فروید دو نوع غریزه اصلی صرف نظر از تعداد وجود دارد. غریزه زندگی و غریزه مرگ.
غریزه زندگی:
این غریزه مربوط به تمام فعالیتهایی می شود که در خدمت بقای ما هستند مانند:غریزه گرسنگی، تشنگی، جنسی و…
یکی از غرایز زندگی غریزه جنسی است.
منظور فروید از غریزه جنسی تنها به معنای شهوت نیست او دو معنا برای لذت در نظر گرفته بود در یک معنا، منظور میل جنسی دراندامهای تناسلی است مانند: دهان، مقعد و اندام تناسلی، که موجب لذت جنسی می شود. از سوی دیگر غریزه جنسی در بر گیرنده تمام رفتارها و اندیشه های لذت بخش است. مانند: عشق، محبت، مهرورزی و نوعدوستی.
غریزه مرگ:
این غریزه فرد را به سمت نابودی و ویرانگری می کشاند. فرض فروید بر این بود که، آدمیان میل ناهوشیاری به مردن و تباهی دارند.
سایق پرخاشگری:
نمونه ای از غرایز مرگ است که ما را ترغیب به تخریب، کشتن و مردن می کند ( لازم به ذکر است که فروید خود از مرگ هراس داشت و در اواخر عمر نیز نسبت به دیگران حس خصومت و تنفر داشت).
به طور کلی از نظر فروید، غرایز انرژی، انگیزش و جهت تمام جنبه های شخصیت فرد را فراهم می سازند.
ساختار شخصیت از نظر فروید
فروید ابتدا سه سطح برای شخصیت انسان در نظر گرفت.
هوشیار: تمام احساسات و تجربه هایی است که ما در هر لحظه از آن آگاهیم. خوردن، نوشتن، صحبت کردن و غیره
هوشیار بخش کوچکی از شخصیت ما است. او شخصیت را مانند کوه یخی در نظر گرفته بود که تنها بخش کوچکی از آن بیرون از آب قرار دارد.
.ناهوشیار: بخش بزرگتر و نامرئی شخصیت ماست. در واقع همان بخش بزرگ کوه یخ که در زیر آب قرار دارد
ناهوشیار شامل غرایز، آرزوها، امیال و نیازهای ماست که به آسانی به آن دسترسی نداریم ولی این بخش رفتار ما را قدرتمندانه هدایت می کند و ما قادر به درک و کنترل آن نیستیم. به طور کلی از نظر فروید غرایز انرژی، انگیزش و جهت تمام جنبه های
شخصیت فرد را فراهم می سازند.
نیمه هوشیار: بین این دو سطح نیمه هوشیار قرار دارد. که جایگاه خاطرات، احساسات و افکاری است که در حال حاضر به آن آگاهی نداریم ولی اگر بخواهیم می توانیم آنها را به سطح هوشیار بیاوریم. مانند خاطره سفر سال گذشته، یا احساسات مربوط به تولد فرزند و غیره. بین هوشیار و ناهوشیار آمد و شد زیادی است.
فروید بعدها نام سه سطح را به سه ساختارنهاد، خود و فراخود تغییر داد
نهاد شبیه به ناهوشیار است. او نهاد را مخزن تمام غرایز و انرژی بدن در نظر گرفت.
نهاد نیروی دو بخش خود و فراخود را نیز تأمین می کند. نهاد به دنبال اجتناب از درد و رسیدن به لذت فوری است. نمی تواند دستیابی به خواسته ها را به تعویق اندازد. به عبارتی دیگ جوشانی است که فقط ارضای فوری می خواهد، خودخواه و لذت جو است و به هیچ وجه از واقعیت آگاه نیست.
اگر نوزادی را با قابلیتهای اندکی که دارد رها کنیم زنده نخواهد ماند. بنابر این با بازتابهای کنشی(جیغ و گریه وچنگ زدن) خواستار ارضا ی فوری خواسته های اید است. فروید این فرایند را اندیشه فرایند نخستین نامید که نوعی تجربه کامرواسازی توهمی است زیرا خودش نمی تواند به دنبال غذا برود و برای خود غذا تهیه کند.
اما بعدها که یاد می گیرد باید برخورد هوشمندانه و عاقلانه ای با دنیای خارج داشته باشد، نیروهای ادراک، حافظه و داوری را به کار می گیرد و وارد فرایند اندیشه ثانویه می شود. بنابراین از این زمان به بعد وارد دومین ساختار شخصیت یعنی خود می شود. خود از آگاهی نسبت به واقعیت برخوردار است. خود تکانه های نهاد را خنثی نمی کند بلکه به نهاد کمک می کند تا تکانه ها و تنش ها را متعادل تر نشان دهد.
خود به دوصاحب اختیار یعنی نهاد و واقعیت خدمت می کند و به طور ثابت میان خواسته های متعارض آنها میانجیگری و مصالحه جویی می کند. خود هرگز از نهاد مستقل نیست وهمواره پاسخ دهنده خواسته های نهاد است و تمام انرژی خود را از او می گیرد.
خود ارباب خرد مندی است که ما را وا می دارد تا در برابر آنچه که دل خواهمان نیست صبور و شکیبا باشیم.
ما انسانها همواره به وسیله نیروهای زیستی غریزی به پیش می رویم و بین واقعیت و نهاد تعادل برقرار می کنیم.
مجموعه سومی از نیروها نیز وجود دارد که نیرومند و کاملاً ناهوشیار است و از باورها و دستورات باید و نباید کودکی شکل می گیرد. در زبان عامیانه به آن وجدان می گویند و فروید آنرا فراخود می نامد. کودک آنچه را که از نظر والدینش بد یا خوب است با تحسین یا تنبیه می آموزد. بنابراین فرد در بزرگسالی هرگاه بخواهد برخلاف آن عمل کند یا حتی به انجام آن فکر کند دچار احساس گناه می شود. فراخود، داور اخلاقی برای رسیدن به کمال اخلاقی است.
خود از سه طرف تحت فشار نهاد، واقعیت و فراخود است.
بنابراین ما مدام میدان کارزاری در درون خود داریم و شخصیت ما مدام در تعارض است و زمانی که خود به شدت تحت فشار باشد نتیجه آن پدید آیی اضطراب است.
اینجا کلیک کنید و ادامه مطلب با عنوان، اضطراب از نگاه فروید را بخوانید.